تحلیل و بررسی کباب غاز
تحلیل و بررسی کباب غاز
موضوع این داستان بر محور ماجرا و حادثه قرار دارد . یعنی حوادث دست به دست هم می دهند و داستان را به جلو می برند . پایان داستان هم بر خلاف انتظار اتفاق می افتد و خواننده ی داستان غافلگیر می شود . داستان ساده و شیرین است و به زبان عامیانه نوشته شده و پر از اصطلاحات عامیانه و ضرب المثل است . در داستان به مسائل و مصالح دینی و فرهنگی اشاره هایی شده است ؛ مانند « زبانش چون ذوالفقار علی از نیام بر آمده » ، « شق القمر می کند » و یا « مانند حضرت ابراهیم که بخواهد اسماعیل را قربانی کند » .
داستان عبارت های عامیانه از این قبیل دارد : « تنها همان رتبه های بالا را وعده بگیر و مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند » ، « شکم صابون زدن» ، مال بد بیخ ریش صاحبش » ، « هر گلی هست به سر خودت بزن » . که هر کدام کنایه ای در بر دارند. عبارت های ساده و روانی هم در قصه وجود دارد : « دیدم چاره ای نیست و خدا را هم خوش نمی آید این بی چاره ، که لابد از راه دور با شکم گرسنه و پای برهنه به امید چند ریال عیدی آمده ، ناامیدکنم . »
در مواردی از صنعت سجع هم استفاده شده است ، مانند بوقلمون و مردم دون در « همان بحبوحه ی بخور بخور ... به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون و شقاوت مردم دون افتادم » و پتیاره و بدقواره در « مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفای بد قواره ... » هم چنان متأثر از مقدمه ی گلستان سعدی می نویسد :« بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود » و با استفاده از کلمه ی عربی « بلعتُ » و فعل «صرف کردن » عبارت زیر را زینت بخش داستان کرده است : « دو ساعت بعد مهمان ها ، بدون تخلف تمام و کمال ، دور میز حلقه زده در صرف کردن صیغه ی بَلّعتُ اهتمام تامی داشتند » . ضمن این که افراط در مترادف ها و عامیانه نویسی ، ساده نویسی داستان را به سوی تصنع و زیاده گویی سوق داده است : « لات و لوت و آسمان جل ، بی دست و پا و پخمه و گاگول ، تا بخواهی بدریخت و بدقواره ... » و یا « خواستم نوکش را چیده ، دمش را روی کولش بگذارم و به امان خدا بسپارم » . تعهد زبانی نویسنده فوق العاده چشم گیر است ولی معنا و ساخت داستان بر خلاف ظاهرِ آراسته اش سست و بی دوام است .
راوی یکی از شخصیت های داستان است . ماجرا در خانه ی او اتفاق می افتد . راوی اول شخص مفرد است . در داستان مخاطبی حضور ندارد ؛ یعنی کسی به روایت راوی واکنش نشان نمی دهد . زاویه ی دید راوی واقع گراست . راوی ماجراهای خود را روایت می کند . ماجراها به نوعی مستند هستند . و روایت دست اول است . او هم چنان حس و درون خود را بیان می کند ؛ مانند « دلم می تپد » ، « شش دانگ حواسم پیش مصطفی بود » . در نتیجه راوی ، زاویه ی دید درون گرا هم دارد .
ساخت داستان :
چارچوب داستان مانند چارچوب لطیفه هاست ؛ یعنی مانند لطیفه ها پایان بر خلاف انتظار و شگفت انگیز دارد . نقطه ی اوج داستان خواننده را غافل گیر می کند . برای مقایسه ، دو لطیفه را با این داستان مقایسه می کنیم :
به یکی گفتند پدرت در چاه افتاد بیا از چاه برگشیم ، گفت کشیدن لازم نیست پنجاه کیلو است ! به ملانصرالدین گفتند چند سال داری گفت چهل سال . ده سال یعد سؤال را تکرار کردند او باز هم گفت چهل سال . گفتند چگونه است که در ده سال فاصله ی زمانی سن تو تفاوتی نکرده است ؟ گفت حرف مرد یکی است !
در هر دو لطیفه جوابی را می شنویم که انتظار نداریم . در این داستان هم که کباب غاز نباید خورده شود ، بر خلاف انتظار ، مصطفی بال غاز را می کند و به نیش می کشد و بقیه ی مهمان ها هم به جان غاز می افتند . منتها در این جا لطیفه گسترش یافته و شکل و شمایل داستان را به خود گرفته است . ساخت قصه از لطیفه های عامیانه گرفته شده است و نویسنده با هجو ، هزل و طنز قدرتمند و زیبایی آن آراسته و شیوه ی نوین را در ادبیات ایران پدید آورده است . داستان در یک خانواده ی متوسط و متجدد آغاز و پایان می یابد . میزبان کتاب های صادق هدایت را می خواند. در خانه شان تلفن است ( زمان نوشتن داستان را باید در نظر بگیریم ) . کارمند اداره ای است . در خانه نوکری هم کار می کند و سعی می کند خود را به طبقات بالا متصل کند که از آن طبقه نیست . خود میزبان می گوید : « گفتم خودت بهتر می دانی که در این شب عیدی مالیه از چه قرار است و بودجه ابداً اجازه ی خریدن خرت و پرت تازه را نمی دهد . » با این وضع ، وقتی تلفن زنگ می زند ، می گوید : « احتمال می دهم وزیر داخله باشد » و یا « گفتم آقای مصطفی خان وزیر داخله شخصاً پای تلفن است » ، عبارت های نقل شده ادعاهایی بیش نیستند . فقط جلو مهمان ها پزی می دهند داستان دو عنوان دارد : « کباب غاز » یا رساله در حکمت مطلقه ی « از ماست که بر ماست » .
داستان ماجراهای مجلسی را بیان می کند که در آن مجلس قرار بود مصطفی حیله ای به کار برد تا مهمان ها کباب غاز نخورند ، ولی کباب غاز خورده می شود . شالوده ی داستان هم با عبارت عمومی و شایع « از ماست که بر ماست » تفسیر و توجیه شده است.این خانواده در عین تجدد خواهی سخت خرافاتی هم هست . وقتی میزبان به خانمش پیشنهاد می کند: « از منزل یکی از دوستان و آشنایان یک دست دیگر ظرف و لوازم عاریه بگیریم » خانم جواب می دهد :
« .... محال است در مهمانی اول بعد از عروسی بگذارم از کسی چیزی عاریه وارد این خانه بشود . مگر نمی دانی که شگون ندارد و بچه ی اول می میرد » . در اعمال و گفتار و شخصیت های داستان تناقض هایی به چشم می خورد . داستان هم به این تناقض ها زنده است . وقتی میزبان ماجرای مهمانی را با خانم در میان می نهد ، خانم می گوید :
« تو شیرینی عروسی هم به دوستانت نداده ای و باید در این موقع درست جلوشان درآیی » . چند سطر بعد می گوید :
« یک بُر نره خر گردن کلفت را که نمی شود وعده گرفت » .میزبان به زنش جواب می دهد :
« ای بابا خدا را خوش نمی آید که این بدبخت ها ... شکم را مدتی است که صابون زده اند که کباب غاز بخورند » . وقتی مهمان ها غذا را می خورند ، میزبان می گوید : « به چشم خود دیدم که غاز گلگونم لخت لخت و قطعه بعدَ اُخری طعمه ی این جماعت کرکس صفت شده » . مصطفی خود را « پسر عموی تنی » میزبان معرفی می کند و میزبان او را با این عبارت بلند بالا می پذیرد : « مصطفی پسر عموی دختر دایی خاله ی مادرم بود . » شخصیت مصطفی هم متناقض است . در اول داستان، راوی مصطفی را این طور وصف می کند : « لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه و گاگول ، تا بخواهی بدریخت و بدقواره .... پک و پوزش کریه تر ... . از زبان راوی در قسمت دیگر داستان می خوانیم :« آقای مصطفی خان با کمال متانت و دلربایی ... با وقار و خون سردی هر چه تمام تر ... به عنوان یکی از جوان های لایق و فاضل پایتخت .... » . در لباس پوشیدن هم این تناقض ها وجود دارد . راوی می گوید :« سر زانوهای شلوارش ، که از بس شسته بودند به قدر یک وجب خورد رفته بود ، و چنان باد کرده بود که راستی راستی تصور کردم دو رأس هندوانه از جایی کش رفته و در آن جا مخفی کرده است » . چند صفحه ی بعدی می خوانیم : « ناگهان مصطفی با لباس تازه و جوراب و کراوات ابریشمی ممتاز و پوتین جیر براق و زراق و افتان و خرامان چون طاووس مست وارد شد .... گویی یکی از عشاق نامی سینماست .. » میزبان ، که می خواهد مصطفی را به خانه اش راه ندهد ، به زنش می گوید : « تو را به خدا بگو فلانی هنوز از خواب بیدار نشده و شر این غول بی شاخ و دم را از سر ما بکن ».
میزبان گرچه هم قطارهای خود را برای ناهار به مهمانی دعوت کرده است ولی می خواهد هر چه زودتر مصطفی را از خانه بیرون کند و می گوید : « مصطفی این اسکناس را می گیری و زودی می روی که می خواهم هر چه زودتر از قول من و خانم به زن عمو سلام برسانی ... » چندسطر بعد می خوانیم : « اصلاً امروز هم نمی گذارم از این جا بروی باید مهمان عزیز خودم باشی . » مصطفی به میزبان می گوید : « اگر ممکن باشد شیوه ای سوار کرد که امروز مهمان ها دست به غاز نزنند می شود غاز را فردا از نو گرم کرده و دوباره سر سفره آورد . » راوی می گوید : « مصطفی ... بی اختیار دست دراز کرد و یک کتف غاز را کنده و به نیش کشید . »
شخصیت های داستان :
زن میزبان به شوهرش می گوید که با یک کباب غاز که نمی شود دو بار مهمانی داد و بحرانی در داستان ایجاد می کند
میزبان به به مصطفای زیاد کودن و بی نهایت چلمن می گوید : « ... امروز یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده برای ما پیدا کن . مصطفی : در این روزعید ، قید غاز راباید به کلی زد و از این خیال باید منصرف شد که در تمام شهر یک دکان باز نیست » . بعد از این ماجرا ظاهر و باطن مصطفی پا به پای داستان دگرگون می شود . لباس های پاره پوره او نو نوار می شود . بی نهایت چلمن ، شخص شخیص و شاعر می شود وبه راحتی می گوید : « احتمال می دهم وزیر داخله باشد مرا بخواند . بگویید فلانی فعلاً سر میز است و بعد خودش تلفن خواهد کرد » . در مقابل میزبان مستأصل می شود و بیش تر تماشاگر صحنه ها می ماند . مهار اوضاع به دست مصطفی می افتد . مصطفی را بعد از این مصطفی خان صدا می زنند . میزبان برای حل مشکل به او رجوع می کند و به او اختیار می دهد : « ولی به نظرم این گره به دست خودت گشوده خواهد شد . باید خوب مهارتی به خرج بدهی که احدی از مهمانان در صدد دست زدن به غاز برنیایند.»
مصطفی هم به خوبی از عهده ی کارش بر می آید « مهمانان سخت در محظور گیر کرده ، تکلیف خود را نمی دانند ... خواهی نخواهی جز تصدیق حرف های مصطفی و بله گفتن چاره نداشتند » .
مصطفی خود را همدم شاعر معروف و ادیب پیشاوری جا می زند و حضار استاد خطابش می کنند . چرا مصطفی این همه تغییر کرده است ؟ نویسنده به صراحت جواب می دهد :« از اثر شراب و کباب چنان قلب ماهیتش شده بود که باور کردنی نیست ... » . آقای جمال میرصادقی ، داستان نویس و منتقد معروف می نویسد : « البته نویسنده با ذکر این که پسر عمو چند استکان زده ، خواسته موضوع را غیر مستقیم توجیه کند اما چند استکان زدن چنین تحولی را در شخص به وجود نمی آورد و باور کردنی نیست .
داستان نشان می دهد که تغییر و تحولی در شخصیت داستان ایجاد نشده است . چون که در پایان داستان می بینیم که میزبان این جوان فاضل و دوست و ندیم و ادیب پیشاوری و وزیر داخله را از مسند سخنوری پائین می کشد و به اتاق دیگر می برد و می گوید : « خانه خراب ... خیانت ورزیدی و نارو زدی ؟ دِبگیر که این ناز شستت باشد و باز کشیده ی دیگری نثارش کردم » .
نتیجه :
این تغییر شخصیت مصطفی چگونه است که دوباره به حالت اول برگشته است ؟در این جا با مشکل بازگشت به حالت
اولیه رو به رو هستیم و رشد و تکاملی در کار نبوده است . قبلاً اشاره شد که چارچوب داستان ، چارچوب لطیفه را دارد. لاجرم شخصیت داستان هم شخصیت لطیفه ها را خواهد داشت . از این شخصیت ها در تاریخ و افسانه زیاد داریم . تلخک های درباری شخصیت های تاریخی لطیفه ها هستند و ملانصرالدین ، جوحی ، بهلول دیوانه و عاقل ، دخو از شخصیت های افسانه ای و نیمه افسانه ای اند که شخصیت مصطفی شبیه آن هاست .
این شخصیت ها بسته به موقعیت ها از خود واکنش نشان می دهند ، هم می توانند عاقل باشند و هم دیوانه . این شخصیت ها تیپیک هستند . داستان کباب غاز ، داستان حادثه محور است نه شخصیت محور ، در نتیجه رشد شخصیت ها در کار نیست . اما چرا کباب غاز خورده شد ؟
دلیل اول : بنای داستان بر مهمانی با کباب غاز بود و بدون آن ، مهمانی معنا و مفهوم خود را از دست می داد . دلیل دوم : مصطفی هم گر چه موظف بود بنا به مصلحتی از نخوردن کباب غاز دفاع کند ولی حالت عمومی مهمان ها و خود مصطفی ناخودآگاه بر این مصلحت غلبه کرد .
دلیل سوم : میزبان می گوید : « حیف نیست که از چنین غازی گذشت که شکمش را از آلوی برغان پر کرده اند و ..»
مصطفی از شنیدن آلوی برغان آب از دهانش راه می افتد و به هوای آلو شانه ی غاز را می کند و به دندان می کشد. در داستان اگر چه مهمان ها برای کباب غاز دعوت شده اند ولی به دلیل کمی شعور و سستی اراده ، خود را به مصطفای عاقل و دیوانه تسلیم می کنند . هرگاه او می گوید که کباب غاز را نخوریم ، خواهی نخواهی می گویند نخوریم و هرگاه - مصطفی - می گوید بخوریم و دست به غاز می برد و کتفش را می کند آن ها هم در یک آن کلک غاز را می کنند .
منبع و مآخذ :
1. ادبیات فارسی سال دوم دبیرستان ( داستان کباب غاز )
2. میرصادقی ، جمال ، جهان داستان ( ایران ) ، چاپ اول ، تهران ، نشراشاره ، 1381
3. مجله رشد ، تابستان 1385 ، شماره 2