«داد »و « بي داد » در شاهنامه
|
«داد »و « بي داد » در شاهنامه « داد» در شاهنامه: يكي از بنياديترين واژههايي كه فردوسي در شاهنامه به كار برده است از ديد آماري، واژة داد است. داد يكي از پايههاي جهانبيني و سامانة انديشهاي فردوسي را ميسازد. ارج و ارزش داد در شاهنامه تا بدان پايه است كه ميتوان آن را نامة داد ناميد. اگر بخواهيم به دريافت و ديدگاه ايراني از داد راه ببريم و آن را بشناسيم ميبايد به شاهنامه بنگريم، فردوسي بر آن سراست كه هستي، زماني به آيين است كه چهار بنياد در آن يافتني باشد و به دست بيايد، يكي از آن چهار، داد است. اما خواست استاد از داد با آنچه ما امروزه از اين واژه ميخوانيم، برابر نيست، ما داد را برابر دو واژه تازي عدالت و انصاف به كار ميبريم اما اين معنا و كاركرد از واژة داد در پاية شاهنامه، تنها يكي از ويژگيها و معناهاي داد است. داد يكي از چهار شالودهاي است كه هستي بر آن بنياد گرفته است. داد قلمرويي دارد به پهناي جهان هستي. در اين معني داد است كه همة پديدههاي گيتي سامانمند و داراي مرز و كرانهاي هستند كه نميتوانند از آن فراتر بروند. ميتوان گفت مفهوم بدي با انسان آغاز ميگردد، اگر آدمي مانند ديگر جانداران و پديدههاي هستي با جهان همسوي و همساز و هماهنگ باشد، به داد است.
ميبينيم كه داد در اين معنا كه معنايياست كه استاد در شاهنامه از اين واژه ميخواهد، قلمرويي دارد كه همة هستي را دربرميگيرد. پس شهريار يا فرمانرواي دادگر كسي است كه اين معناي جهانشناختي داد را در قلمرو تنگ رفتارهاي خويش بهكار ميگيرد؛ آن را به نمود ميآورد؛ يعني او هم ميكوشد كه در پيوند با ديگران به همانسان رفتار كند كه ما در سامانهها و قانونمنديها و هنجارهاي هستي ميبينيم. كار دادگر به سخني ديگر تنها اين است كه با اين هنجارها و قانونمنديها كه به سرتاسر جهان، فرمان ميراند خود را هماهنگ كرده است. تنها آدمياست كه ميتواند بر اين سامانهها بشورد. اما اين شورش هرچه آشوبنده و هنگامه ساز و دامنگستر باشد در زمينهاي تنگ به انجام خواهد رسيد. يعني هيچ انساني، هرچند بسيار نيرومند، حتي اگر او را آسيبي بزرگ، براي جهان بدانيم؛ نميتواند روندها و سامانههاي فراگير هستي را آنچنان دگرگون بسازد كه تباهي و كاستي و كژي در آفرينش پديد بياورد؛ آنچه كه ميماند براي بيدادگر تنها اين است كه سرنوشت خويشتن را در اين ميان تباه كرده است. هر شورش از اينگونه به ناچار شورشي است كه نافرجام خواهد ماند؛ يعني در آغاز به تباهي و فرجام دچار خواهد شد. اين كسان به پارهسنگي خرد ميمانند كه كودكي در دريايي ژرف و كرانناپذير ميافكند؛ اثر اين پارهسنگ بر دريا تنها آن است كه چند خيرآب خرد و كمدامنه در اندكي از اين دريا پديد بياورند. اما خيزآبهاي سهمگين و كوهوار اين دريا به آساني، به زودي آن اثر اندك را خواهد روفت و از ميان خواهند برد، دريا ديگر بار به آن هنجارچوني و پيكرة نخستين خود بازخواهد گشت. پس بيداد از هرگونة آن، بيگمان ريشه در ناداني خودفريفتگي و كژانديشي دارد. فردوسي فرمانروايي پذيرفتني و به آئين را در گرو داد ميداند، به سخن ديگر اگر پادشاهي بيداد كرد از همان دم كه به بيداد ميآلايد؛ شايستگي پادشاهي را از دست خواهد داد. به سخن ديگر مزه ايزدي كه پشتوانة فرمانروايي است؛ از او ستانده خواهد شد. فره ايزدي كه شهرياري در ايران در گرو آن است؛ هماهنگي پادشاه است با همة هستي. با سامانهها و هنجارهاي فراگير آفرينش. پادشاه دادگر، پادشاهي است كه چونان انسان با جهان هماهنگ و همراه است اگر چنين نبود آن سامانهها را به هم خواهد ريخت؛ به سخن ديگر بر جهان مهين چونان جهان كهين خواهد شوريد. در اين درياي بيكرانه آن پارهسنگ خرد را خواهد افكند پس فره ايزدي از او گسسته خواهد شد، من در جستاري اين نكته را باز نمودهام كه ايرانيان وارونة آنچه كه تاريخنگاران اروپايي نگاشتهاند؛ به خودكامگي خاورانه يا اسبتداد شرقي دچار نيستند يا نبودهاند. دستكم در قلمرو انديشه و باور چنين است، در كاركرد سخني است ديگر؛ يعني ما ميتوانيم به فرمانروايان بيداد كيش در تاريخ ايران بازخوريم، اما ايراني آن فرمانروايي را گردن مينهد كه به آيين باشد؛ فرمانروايي كه از فرهايزدي برخوردار باشد. براي همين است كه در ايران فرمانروايي گيتي با فرمانروايي مينويي آميخته است. به سخن ديگر شهريار در همان زمان كه فرمان ميراند، به جهان فرودين و پيكرينه و بر مردمان، يعني در همان زمان كه شاه است، رويكردي به جهان مينويي دارد. به سخن ديگر پيشواي دين هم هست، يعني موبد است. شهرياري در ايران، موبدشاهي است يا شاهموبدي است. نه به اين معنا كه پادشاه به ناچار بايد از موبدان برگزيده شود؛ موبد در معناي پيشوايي مينويي در كنار پيشوايي گيتيگ. اگر چنين شهرياري بر جهان فرمان براند به ناچار دادگر و فرهمند خواهد بود؛ زيرا كه گيتي در چشم چنين شهرياري، بازتاب و نمونهاي از مينو است؛ آنچنان كه خود او بازتاب و نمونهاي از خداي خود است يعني خدايي خرد اما خدايي خرد كه خويش را ميشناسد به خدايي خود فريفته نميشود او ميداند كه اين خدايي وابسته است به چون؛ بيچون نيست. بيداد هنگامي آغاز ميشود كه به چون وابسته از سرناداني و تنكمايگي ميانگارد كه ميتواند بيچون بشود، يعني بر جاي خدا بنشيند اين آغاز بيداد است. از ديد نهانگرايان ما اين رفتار، بزرگترين گناه است يعني در قلمرو فرد اين رفتار ميتواند پديد بيايد و به هم برسد. انساني كه نتوانسته است من خرد ناچيز كرانمند به چون فردي خويش را در آن خوي بيكرانة بيچون به فنا برساند؛ انساني است كه هنوز به آگاهي نرسيده است؛ اين انسان دوگانهپرست است؛ هنوز نتوانسته است به يكتا خداوند كه معناي آن يكتايي و يكپارچگي هستي است راه برد، باورمندي، روشنراهي، بينادلي هنگامي آغاز ميگردد كه اين من در آن خو از هم بپاشد و رنگ ببازد، اينجاست كه آدمي كه قطرهاي بوده است خرد؛ دريايي ميشود پهناور. اين گوهر داد است. اما اگر قطره در تنگناي قطرگي خويش، خود را دريا انگاشت به بيداد دچار خواهد آمد. پادشاهان ستمكار قطرههايي بودهاند كه خود را دريا پنداشتهاند. بيدادشان از همان جا از اين پندار، آغاز گرفته است. ميبينيم كه در اسطورههاي ايراني،در شاهنامه، اين پادشاهان همه به خواري ميميرند ولي به مرگي بسيار فروتر از مرگي كه سرنوشت همة مردم است. يك نمونه برجسته از اين قطرههاي درياپندار يا قطرههايي كه خود را دريا ميانگارند جمشيد است. جمشيد تا آن زمان كه يزدانشناس بود؛ پادشاهي بود بسيار بشكوه، اما از آن هنگام كه مني كرد؛ اويي را از ياد برد اگر صوفيانه سخن بگویيم فره ايزدي از او دريغ داشته شد. آن شاه يزدان شناس سرنوشت او هم اين بود كه به فرمان پتيارهاي مانند دهاك ماردوش به دست برادر خود سپيتبر با اره به دو نيم شد. اين سرنوشت همة ساستاران يعني مستبدها است. پس آن فرمانروايي كه ما ايرانيان ميپذيريم و آن را گردن مينهيم؛ فرمانروايي و حكومتي است از اينگونه؛ ادات فرمند از چنين فرمانروايي است. هم سويمندي گيتي دارد و هم سويمندي مينويي؛ اگر پايي بر زمين ميافشرد؛ دستي بر آسمان ميافشاند؛ همگنان به شور و از روي فرمان خواهد برد. «خرد» دومين پاية سامانة هستي: اما زمان نيست من به آن سه پاية ديگر نيز بپردازم؛ اگر داد در اين معنايي كه گفتيم پديد آمد به ناچار هم خردمند است، هم نامور، هم شادمان، سه پاية ديگر كه زندگاني به آئين و دادگرانه آدمي در گرو آنهاست و به آنها آميخته است يكي خرد است. چگونه ميتوان به چنين دريافت و شناختي از داد رسيد؟ به ياري خرد. انسان خردمند آنچنان كه گفته شد به ناچار دادگر است، براي اينكه ريشة بيداد در بيخردي است. كه ماية تنكمايگي و كمگنجايي ميشود، اگر آدمي به ياري خرد خويشتن را بشناسد؛ خُردي خود را درخواهد يافت؛ فريفتة خدايي خود نخواهد شد كه در آفرينش برشورد. از اين روست كه خرد در شاهنامه بسيار ستوده است. شاهنامه را ميتوان نامة خرد نيز ناميد. نام و نامآوري در شاهنامه: از ديگر سوي انسان خردمند دادگر اگر به تن از ميان برود؛ به نام جاودانه ميماند. نام در شاهنامه همچنان معنايي بسيار ژرف و گسترده دارد. نام افشره و چكيدة همة خويها و ويژگيهاي پسنديدة آدمي است. اگر پهلوان نام خود را از دست داد؛ پهلوان نميتواند بود. براي همين است كه ما ميبينيم رستم نميتواند بند اسفنديار را بپذيرد، حتي آن زمان كه در ناچاري و تنگنا درميافتد. ناگزير ميشود يكي از دوراهي كه پيش او گشوده شده است را برگزيند. يا تن به بند بدهد و نام را بشكند يا با اسفنديار بجنگد. او راه دوم را بر كامة خويش برميگزيند، يعني نبرد با اسفنديار را، كشتن او را كه سخت از آن پروا داشتند، براي اينكه اگر رستم نام خود را از دست بدهد؛ از آن پس رستم نميتواند بود. مرگ فرهنگي دروني او در همان دم آغاز خواهد شد. پادشاهان و پهلواناني جاودانه اندكي به نام ميرسند؛ شادماني، پاية چهارم: چهارمين پايه شادمانياست. شادماني دستاورد فرايند اين هر سه است. يعني آن كسي كه دادگر است، خردمند است، نامور است همچنان به ناچار شادمان خواهد شد. چون شادماني در گوهر هستي نهفته است؛ همه پديدههاي جهان شادمانهاند چرا؟ چون آفريدگان اويند؛ با او در پيوندند؛ تنها آفريدهاي ميتواند به اندوه بيالايد كه ريشه در بيداد كمخردي، شكستهنامي دارد. اندوه به درست زماني آغاز ميگيرد كه آدمي داد را فرو بگذارد؛ يعني آن همسازي و هماهنگي و وانهادگي خويش را با آفرينش از دست بدهد. آن زمان است كه اندوه زاده ميشود؛ اما انساني كه ترازمند و به سامان است مانند جانداران ديگر؛ پارهاي است از آن پيكره، جزيي است از آن كل، به ناچار شادمان خواهد بود؛ مانند ديگر پديدههاي هستي، دنه خواهد گرفت از شادماني. دنه گرفتن به اين معني است كه شما آنچنان شاد باشي كه نتوانيد آرام بر جاي بمانيد. همآواز و همساز با ديگر پديدههاي هستي. دست خواهد افشاند و پاي خواهد كوفت و سرمست و بيخويشتن خواهد بود. در پيوند با دوست زماني كه مني در اويي رنگ خواهد باخت. |
این وبلاگ شخصی است وجهت استفاده ی دبیران ودانش آموزان گرامی در درس ادبیات فارسی است ضمن عرض خوش آمد گویی به شما امیدواریم با نظریات ارزنده ی خود ما را در بهتر ساختن وبلاگ یاری کنید با تشکر