شعر اشک مادر
اشک مادر
من در کنار تخته ی تابوت او را دیدم
پروانه امید ، پر می زد .
پروانه دستهای ظریفش را ،
چون دست حسرت من به سر می زد .
کم کم انیس ناله شد و رنگ غم گرفت
با رنگ مرگ ، نقش امید او
شمعی کشید دامن شعله به زیر خاک
اشکی فرو چکید ، به رخسار مادری
چون او ندیده ابر گهر باردیده ها
بر اوج رفعتش نرسد دست آرزو
در هیبتش فرو شده صنع پدیده ها
خشکید چشمه های گران سنگ اشک او
اشکی که همچو نام پسر جاودانه شد
گویا برای خلقت آن درّ شاهوار
مرگ پسر برای خدایش بهانه شد
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم دی ۱۳۸۸ ساعت ۵:۹ ب.ظ توسط مهین پارسی
|